قالب وردپرس

فاصله‌گذاری اجتماعی

سلام. امروز بیش از ۹۰ روز است که در قرنطینه هستیم. قرنطینه‌ای که تا به حال یکی از عجیب‌ترین تجربه‌های زندگی ام بوده‌است. در ابتدا آن را به مسخره می‌گرفتم و فکر نمی‌کردم وضعیت به این حالت در بیاید، سپس وقتی وضعیت بغرنج‌ و جدی‌تر شد و مجبور شدم سال نو را به تنهایی در خانه بگذرانم و حتی هیچ شخصی را از نزدیک ندیدم به عمق فاجعه پی بردم. پس از سپری کردن شوک اولیه،‌چون می‌دیدم که تمام دوست و آشنا و حتی دنیا در وضعیت یکسانی شبیه من هستند خیلی ناراحت نبودم و شوق استفاده از این فرصت را داشتم. یادم هست هر روز از پنجره اتاقم به ابرها نگاه می‌کردم و از زیبایی آن‌ها لذت می‌بردم،‌حتی چند باری هم برای ثبت گذار آن‌ها در طول روز تلاش کردم،‌مدارکش موجود است. تصمیم داشتم تا از این وقتم به نحو احسنت استفاده بکنم. کتاب صوتی گوش می‌دادم، فیلم می‌دیدم، ساز می‌زدم و آشپزی یاد می‌گرفتم و به اصطلاح با استرس بسیار ولی خوشحال بودم تا این که کم کم استرس مبتلا شدن به کرونا را گرفتم و با هربار نگاه کردن به آمار این استرس چندین برابر می‌شد. کار به جایی رسید که این استرس مرا وادار به دادن تست کرد. در اینجا بود که ضربه‌ای بزرگ به من وارد شد. تا قبل از تست دادن، تقریبا داشتم به خوبی از شرایطم استفاده می‌کردم اما بعد از آن ساز زدن و فیلم دیدنم قطع شد و تنها چیزی که برایم باقی ماند چیزی جز درس خواندن و آشپزی آن هم برای بقا و رفع نیاز نبود. تا اینجا باز هم از نظر روحی در شرایط خوبی بودم چون تمام دنیا همانند من در خانه‌هایشان مبحوث شده بودند و اگر کسی این شرایط را زیر پا می‌گذاشت و کاری خلاف برقرنطینه خانگی انجتام می‌داد برچسب بی‌عقلی و بی‌مسولیتی را باید برا دوش میکشید.
کم کم با بازی مافیا در تلویزیون آشنا شدم و وارد دنیای جدیدی شدم که برایم بسیار جذاب بود و ساعت‌های بسیاری از روز را صرف آن می‌کردم. اتفاقی که رفته رفته به وقوع پیوست و خودم نیز انتظارش را می‌کشیدم این بود که با گذر زمان دچار سکون و تکرار شدم و نتیجه‌اش چیزی نبود جز کلافگی. آنقدر دچار سکون و تکرار شدم که هر روز کلافه‌تر از روز قبل بودم. هر روز از نظر روانی خسته‌تر از دیروز هستم و نتیجه‌اش این است که در کار و زندگی روزمره هیچ پیشرفتی ندارم. با خودم فکر می‌کنم اگر این شرایط پا برجا بماند چه؟ اگر تا سالیان مدید نتوانیم از شر این ماسک و محلول ضدعفونی کننده رها شویم چه؟ مگر نه آن که انسان موجودی اجتماعی و وابسته به اجتماع است پس با این مجموعه‌ای از افراد ایزوله و مجزا از هم چه باید کرد؟ نمی‌دانم،‌نمی‌دانم تا کی می‌توانم این شرایط را تحمل بکنم شاید یک روزی از خواب بیدار بشوم و با خود بگویم زنده ماندن به چه قیمتی؟! سلامت روان از سلامت جسم مهم‌تر است و بکشم به زیر هر چی ماسک N95 و دستکش و محلول ضدعفونی کننده و فاصله گذاری اجتماعیست و به زندگی پیش از کرونا برگردم یا اصلا برم پیش کسی که مبتلاست تا ویروس را از او بگیرم. یا این بیماری را سپری می‌کنم و زنده می‌مانم و یا می‌شوم یک عدد و به تعداد کل کشته‌های این ویروس یکی اضافه ‌میکنم و از خاطر‌ها محو می‌شوم، همچون گلر فوتبالی که دقیقه +۹۰ دروازه خود را رها کرده و برای این ضربه ایستگاهی به جلو آمده است. شای و شاید موفق به گلزنی بشود و یا شاید روی ضدحمله دروازه‌اش باز شود اما به نظر من در صورت او از قماری که انجام داده شاد است. زندگی سخت است. زندگی رنج است. زندگی خلاق است. زندگی غیرقابل پیش‌بینی‌ست، زندگی هر روز برایتان چیزهای تازه دارد و زندگی اجبار است.

اکنون دلم می‌خواهد چشمانم را ببندم و ذهنم از هر گونه دغدغه‌ای خالی باشد. نه به جنگل‌های زاگرس فکر بکنم، نه به رومینا، نه به علی یونسی، نه به جورج فلوید و نه به کار و ریسرچ و آینده و نه هیچ چیز دیگه‌ای. می‌دانید حس و حال دونده استقامتی را دارم که دیگر نای دویدن ندارد و میخواهد بایستد، راه برود تا نفسی تازه کند اما زندگی اورا مجاب به دویدن می‌کند. دویدن اجباری.

رنگ: بین رنگ صفحه تلویزیونی که خاموش است و تلویزیونی که روشن است و رنگ سیاه را نشان می‌دهد تفاوت ریزی وجود دارد. اولی سیاه مطلق است و دومی کمی سفید در درونش دارد. رنگ صفحه تلویزیونی که رنگ سیاه را نشان می‌دهد. همراه با ذره‌ای امید به آینده.

قالب وردپرس