چشمانم را میبندم که نبینم، چشمانم را میبندم تا نباشم، چشمانم را میبندم تا شریک نشوم، چشمانم را میبندم تا نفهمم، چشمانم را میبندم تا یادم نماند و چشمانم را میبندم تا سیاهی را ببینم.
چشمانم را میبندم تا فریاد و غم پیرمردی از تنهاییاش در خانه سالمندان را نبینم، تا گریههای غمگین صحبتهای اندوهگین دختر بچهای با عروسکش را نبینم، تا تنهی بریده شدهی درختی چند صدساله را نبینم، تا دیر رسیدن مسافری به قطار خوشبختیاش را نبینم. چشمانم را میبندم تا نگاه همیشه منتظر دوستی به جاده را نبینم، تا مشتهای زندانی سیاسیای به درب سلول انفرادیاش را نبینم، تا خندههای تلختر از گریه را نبینم.
چشمانم را میبندم تا سقوط جوانی مرده از طبقهی نمیدانم چندم آسمان خراشی چند صد طبقه را نبینم، تا اسیدی که روی صورت زنی پاشیده میشود را نبینم، تا پایان یک عاشقانهی ناآرام را نبینم، تا دندههای بیرون زدهی کودکی که مهم نیست افریقاییست یا آسیاییست را نبینم. چشمانم را میبندم تا جادههای یک طرفه را نبینم، تا تایر پنچر دوچرخهی پسرک همسایه را نبینم، تا صدای خاموش شدهی انسانها برای حقشان را نبینم، تا موهای تراشیدهی کودکی سرطانی را نبینم.
چشمانم را میبندم تا آخرین لالایی مادری برای عزیزترینش را نبینم، تا کشتن آخرین گونهی نادر از حیات وحش کشورم را نبینم، تا خشک شدن رودی یا دریاچهای را نبینم، تا شمعهای روشنی که برای همدردی در اتفاقی ناگوار روشن شدهاند را نبینم، تا رفتن ماه به پشت ابر سیاه را نبینم، تا گریهی دختر جوانی در پیادهرو را نبینم، تا دلتنگیهای جمع شده در صدای اسکایپ را نبینم.
چشمانم را میبندم تا بهتر بشنوم. تا صدای گریهی نوزادی تازه به دنیا آمده را بشنوم، تا صدای جیک جیک گنجشکان را حس کنم، تا صدای مردی که در پیادهرو راه میرود و سوت میزند را بشنوم، تا صدای تپش شهر را بشنوم، تا صدای دعای مادربزرگی که بچههایش را دعا میکند حس کنم، تا صدای باد شدن تایر دوچرخه را حس کنم، تا صدای رودخانهی در جریان را حس کنم و با چشمانی بسته روحم خنک شود، تا صدای پیرمردی که در پارک نشسته و برای دوستانش میخواند را بشنوم، تا صدای قل قل غذای روی گاز را حس کنم، تا صدای سکوت را حس کنم.
چشمانم را میبندم تا چشمانم را نبیند، چشمانم را میبندم تا چشمانش را نبینم.
رنگ: رنگی که با چشمهای بستهی رو به خورشید میبینیم.
پیشنهاد: موزیک متن فیلم ساعتها از فلیپ گلس.