تا به حال به مُردَن فکر کردید؟ این که قراره چجوری بمیرید، یا اصن مرگ خوش چجوریه؟ وجود داره اصلا؟ دو هفته پیش بود توی جشنواره فیلمِ “اژدها وارد میشود” مانی حقیقی را دیدم، توی یک دیالوگ شخصیت اول فیلم میگه: “یک مگس را در حال پرواز کشتم، مرگ خوش یعنی این. آخرین که تصویری که داره پروازه، آخرین تصویری که من میبینم چی میتونه باشه؟”
من به این سوال فکر کردم، واقعا آخرین تصویری که من میبینم چی هست؟ مثل خیلی از آدمها میخوابم، توی خواب سکته میکنم و میمیرم؟ یا نه یک مریضیای مثل سرطان یا … میگیرم و وقتی که بیدارم مرگ را حس میکنم، چشمهایم را میبندم و دیگر نیستم؟ یا نه بیایید کمی قضیه را رمانتیکش کنیم، توی خیابان به هنگام بارش باران در عصری پاییزی به زمین میافتم و هنگامی که چشمانم در حال بسته شدن است آخرین تصویری که میبینم این زرد دلانگیر و قطرههای باران است، شاید هم در آن موقع رنگین کمانی در آسمان ببینم. روزی به کوه میرویم، در بهمن گیر میکنیم در حالی که برف صورتم را پوشانده است آخرین تصویری که میبینم سفیدی برف است، سفیدی مطلق. شاید هم روزی در این تهران لعنتی زلزله آمد و زیر آوار گیر کردم و آخرین تصویری که دیدم سیاهی محض بود. خوشبین باشیم شاید این آخرین تصویر تو بودی، پرواز بود، امید بود، خنده بود از این لبخندهایی که “فرهاد” توی “در دنیای تو ساعت چند است؟” میزنه و میگه “آخیش، میارزید.”، شاید هم تصادف کنی، تیر بخوری درجا بمیری طوری که اصلا نفهمیدی که مُردهای.
من اگر یک روز مرگم دست خودم بود “مرگ مغزی” را انتخاب میکنم، آخه هم هستی، هم نیستی، مثل خواب میماند، با یک لبخند ملیح روی یک تخت دراز میکشی. نه درد داری، نه اعتراض میکنی و نه اخم کردی، چشمانت بستهاست و میخندی. از این تصویر بهتر هست؟ مرگ خوش یعنی این. هر کسی هم که دیدت در تو نه احساس ضعف میبیند، نه تحقیر. خوابی و میخندی و تمام. با نگاه به تو تمام لحظههای خوب و بدی که در خاطرش است از جلوی چشمانش عبور میکنند. مرگ خوش یعنی این.
اما خود مرگ، خیلی در موردش فکر نمیکنم، الان از آن میترسم چون خیلی چیزها را از من میگیرد، تمام فرصتهایم تمام میشوند ولی شاید 20-30-40-50 نمیدانم چند سال دیگه از آن نمیترسم. تنها چیزی که میدانم این است که روزی میرسد که از مرگ ترسی ندارم.
من هم یک روز به یک شکلی میمیرم، امیدوارم آن روز در موردش بنویسند مرگ خوش یعنی این.
رنگ: سفید.