قالب وردپرس

الکی بگو که خوبه

الان میشه با تقریب خوبی گفت که من 2 هفتست دانشگاهم و در کل هم بد نبوده در شرایطی حتی خوبم بوده :د (نتمون وصل شد ^_^)

یعنی انتظار زیادی هم ازش نداشتم :دی معمولی بود واسم، بیشتر انتظارم از آدما بود بعضیاشون بهتر از حد انتظار بودن و بعضیا کمتر از حدانتظار :دی

اگه فردا انتخاب واحدم با موفقیت تموم بشه از این 2 هفته کمال رضایت رُِ دارم اصن :دی.

______________________________________________

همیشه چیزای یهوئی و بدون برنامه ریزی بهترین چیزا از آب در میان !!

اتاق های خوابگاه ما 6 نفره هستن و پارسال ما 5 نفر بودیم و منتظر 1 نفر بودیم تا تکمیل بشیم ( یعنی یه نفر بدون برنامه ریزی ) و الان اون نفر جز بهترین دوستامه و شاید جز 3 نفری باشه که خیلی باهاش راحتم >:<

______________________________________________

+ دیدی من‌ی که پارسال 1 ماهه اول به همه فامیل اینا می‌گفتم دانشگاه چقدر خوبه و …. ولی بعد از اون دیگه این جوابُ ندادم :)))

+ دلم واسه‌ی همه دوستام تنگ شده :-<<<

حالا حالا هم نمیشه برگشت خونه 🙁

یه عالمه حرف میخوام بگم، می‌نویسمشنون کم کم :-<

+این چند شب ِ بد هم میگذره ….

رنگ : خاکستری

 

 

پ.ن : دلم یه چیزی می‌خواد که خودمم نمیدونم چیه…..

شاید یه خنده از اونا که واقعیا واقعی نه از خنده‌های که فیکَن مثه خنده های توی عکس ..

پایانِ 93 روز

تابستون تموم شد و الان من رسما 2 روزه دارم کلاس می‌رم . دوست داشتم این مطلبُ روز آخر تابستون آپ کنم ولی 2 روزه که خوابگاه نت نداره ! :(( الان هم سایت دانشگاهم :دی

اول دوست دارم از تابستونم بنویسم:

تابستون بدی نبود ، خوب بود حتی اگه با اغراق(درسته آیا؟!) بهش نگاه کنیم میتونه عالی هم باشه :دی ^_^

توی این تابستون پروژه زدم ( زدیم) ، کتاب خوندم  ، فیلم دیدم و دوربین خریدم ،،) از همه مهمتر خوابیدم ،،) ، جاهای مختلفی پیکنیک رفتم ، رصد آسمون و با دوستام خیلی بیرون رفتم :د و الان اگه برم خونه مطمئنم 4 نفر دوست و پایه هستن که اگه حالت گرفته خوبت کنن .

در ادامه یه سری واژه مینویسم که هرکدومشون یه خاطره هستن :د

تحویل – دیمانسیون – گروه سوم – ماشن-تِیک آف- اکیپِ اونا – هتل – کنسرت – دروغ – تا ساعت 11 خواب-بیکارم – دوربین – عکاسی- مقاله – دلمُ برد -عروسی ها -تنگ ماهی – ارسلان – بیگ چای – چاقو – دعوا -درخت – شادان – کافه چکمه – جیران –

یه سری چیز های بدم داشت مثه پای آقاجان ، اتفاقای بدی که واسه ی دوستام افتاد  و … :د

بعضی تصمیما هستن با این که شاید خوب نباشن ولی وجدانت رُ راحت میکنن مثلا من خودم این تابستون اولش تصمیم گرفتم که فقط کارایی که دوستشون دارم و تفریحی هستنُ انجام بدم و دیگه بعد از اون اصلا حسرت این رُ نخوردم که تابستونم تلف شد و به بطالت گذشت :دی

رنگ : آبی آسمونی + سفید .

به زودی پ.ن ای غمگین :-<

 

هر کسِ دیگه‌ای هم بود که از اینجا

میومد اینجا

قطعا غمگین میشد …

روز‌های خوبُ بی صدا سوزوندیم

دیروز عصر تنها تو خونه بودم که زنگ زدن ، پشت آیفون چند بار گفتم کیه ، کیه ؟ ولی کسی جواب نداد . گفتم شاید گدایی کسی باشه و برگشتم توی اتاقم چند ثانیه بعد باز هم زنگ زدن و این بار هم کسی جوابم رُ نداد.

پنجره‌ی اتاق من به کوچه و در ورودی دید داره برای همین یواشکی از گوشه ی پرده نگاه کردم ببینم کیه . دیدم پسر همسایمون ( 5-6 سالشه ) آروم و پاورچین پاورچین میاد زنگ خونه رُ میزنه و فرار میکنه !!

اولش خندم گرفت :د یاد خودم و بچه بودنم افتادم که توش از این کارا زیاد می‌کردیم. دفعه ی چهارم که اومد زنگ خونه رُ بزنه قشنگ سرمُ از پنجره بردم بیرون و بهش گفتم سلــــــــــام ( تاکید روی ل ) اول چپ و راست رُ نگاه می‌کرد ولی کسی رُ ندید :د بهش گفتم من بالام و براش دست تکون دادم :د

وقتی منُ دید برام دست تکون داد ، سلام کرد و با بیشترین سرعتی که میتونست شروع به فرار کردن کرد و جیغ کشید :)) :د

یاد بچگی خودم و پسر دایی هام که زنگ خونه میزدیم فرار می‌کردیم ، با تلفن شماره رندُم می‌گرفتیم فوت می‌کردیم یا یه اسم الکی می‌گفتیم یا زنگ می‌زدم 118 یه اسم الکی می‌گفتیم شمارشُ می‌خواستیم افتادم :د

یاد همشون بخیر .

رنگ : زرد :د

زندگی همین امروزه

تابستون :د

تموم شد اما قطعا رسیدم خوابگاه یه پست در مورد کلش میذارم :د

توی این 10 روزی که مونده دوست دارم بیشتر پیش خانواده باشم ، چیزایی که نیازه رو بخرم ، با دوستام خدافظی کنم ، بخوابم و بیشتر توی اتاقم باشم :د

انتخاب واحد 😐

همه ی کامپوتری ها می‌گن که ترم 3 داغونترین ترم واسه انتخاب واحده 😐 راست می‌گن خیلی داغونه با این رند عه من بیچاره می‌شم . خدا بخیر بگذرونه :-<

امشب یه مسافت نسبتا طولانی رو شب تنهایی پیاده اومدم و هدفون روی گوشم بود جوری که اصلا اصلا صدای ماشین ها و خیابون به گوشم نمی‌رسید ، در حین پخش آهنگ فکر می‌کردم به همه چیز (از این فکرا که آدم رُ یه جوری میکنن معمولا ناراحت )و نسیم خنک هم  می‌وزید  .

در کل حسه خیلی خیلی خوبی بود امیدوارم تجربش کنید .

مکالمه من و مادرم :

من : 3 تا از صفتا من رُ بگو

مامان : خسته – تنبل- خسته :))

من : :|||

اینم در ادامه اون عوض شدنه باید عوض شَم .

 

رنگ : یشمی :دی

قالب وردپرس