قالب وردپرس

16 آذر

شب قبلش دیر خوابم برد ، همش به این فکر بودم که چی‌ کار کنم خوشحال‌تر بشه . ایده‌های مختلفی داشتم هم برای ترتیب هم پشت نویس‌هاش و آخر سر روی یکی با خودم به توافق می‌رسم . کارهای‌ مربوط بهش را انجام می‌دم و شب ساعت 4 در حالی که می‌بینم برف داره می‌یاد می‌خوابم .

ساعت 10 از خواب بیدار می‌شم ، با این‌که می‌دونم برف اومده ، روحانی الان دانشگاه هست  و هیچ ماشینی توی دانشگاه نیست و این روز توی تاریخ دانشگاه یادگار می‌ماند ،حال ندارم از تخت بیام پایین و تا ساعت یک می‌خوابم . بلند می‌شم یک کم DB می‌خونم ، یک فصل تموم می‌شه . بهش تکست می‌دم ولی انگار مخابارت دوستم نداره پیام 6 ماه پیش دلیورد می‌شه ! بعد از این رفع کدورت می‌فهمم حوصله نداره .

اولش از برخوردش ناراحت می‌شم دلم می‌خواد داد بزنم بهش بگم ” اینا همش به خاطر خودته زشت ” ولی نباید نقشه‌هام خراب بشه پس هر چی بگه می‌گم قبول .

ساعت می‌ره جلو بلند می‌شم لباس می‌پوشم یهو یادم می‌یاد وای پاکت یادم رفت بگیرم . توی راه مترو یک لوازم و تحریری که تا حالا ندیده بودمش را می‌بینم و از تصادف دقیقا همانی که من می‌خوام را داره ، این خودش یک نشانه خوبه ، خوشحال می‌شم .

سوار بی آر تی می‌شم ، توی راه ترتیب پاکت‌ها را درست می‌کنم .

می‌بینمش ، با ف است ، روز دانشجو را به هم تبریک می‌گیم ، خیلی دوست دارم ف هم همراهمون باشه ولی می‌دونم که در این صورت نمی‌تونم نقشه‌هام را انجام بدم ، ف خودش می‌فهمه یا چیز دیگه‌ای خودش می‌ره .

می‌ریم آوانسن ، جا نداره پس می‌ریم ژانر . کم کم موقع انجام نقشه‌هام می‌شه . عکس اول را بهش می‌دم ، ری‌اکشن مثل چیزیه که انتظار دارم ، می‌خندیم خیلی هم می‌خندیم ولی این خنده‌ها از ته دل نیست ، عکس دوم اوضاع بهتر می‌شه و می‌فهمه عکس سومی هم هست .

عکس سوم را بهش می‌دم خوشحال می‌شه ، خوشحالیش رو می‌تونم ببینم ولی هنوز اون چیزی که مد نظرم بود نیست و صد البته عکس چهارم و ضربه‌ی نهایی مونده .

می‌گیم و می‌خندیم و یک عصر برفی پاییزی را توی کافه سپری می‌کنیم . موقع بیرون آمدن وقت ضربه‌ی آخره ، عکس چهارم را بهش می‌دم ، خنده و جیغی که می‌زنه کُلی خوشحالم می‌کنه ، کاش فیلم گرفته بودم چون حس کردم خنده‌هاش از ته دل ه .

توی کشاورز راه می‌ریم و قدم می‌زنیم تا برسیم سر ادواردبرانن و موقع خدافظی ، ازش می‌پرسم از تهِ تهِ تهِ تهِ دل بود ؟ وقتی می‌گه آره خوشحال‌ترین می‌شم و به هدفم می‌رسم .

دوستی همین چیز‌هاست تازه کسی چه می‌داند دوستی هر روز چیز‌های تازه می‌زاید .

این جوری شد یکی از خاطره‌انگیزترین 16 آذر‌های دوران دانشجوییم .

برای بهترین دوست دنیا .

رنگ : رنگ حال خوب کردن ، سورپرایز کردن ، آبی آسمونی

پ.ن : واسه خودم امیدوارم همیشه همینجوری بمونم و برای خوب شدنِ آدمای مهمِ توی زندگیم تلاش کنم .

 

قالب وردپرس