یادم نیست که چندم ابتدایی بودم و و اون ساعت چه درسی داشتیم ولی یادمه که خوندیم “جهان پیرامون ما پیوسته در حال عوض شدنه” .
آدم
چیزه خیلی پیچیدهایه ، و به نظرم با بیشترین سرعت عوض میشه.
وقتی در کنار هم باشیم با هم تغییر میکنیم و متوجه این تغییرات در خودمون نمیشیم اما اگه یک ماه یه شخص مثلا دوست خودتون رُ نبینید بعد از یک ماه اون دیگه همون دوست قبلی نیست ! تغییر کرده خیلـــــی هم تغییر کرده.
من خودم این اتفاق رُ با رفتار اکثر دوستام پس از گذشتن این یک سالی ( یا دوستانی که این 2ماه تابستون) که در کنار هم نبودیم فهمیدم و حس کردم.
خُب به نظرم این عوض شدن چیز خوبیه اگه هیچ چیزی عوض نمیشد، چیز بد ، بد میموند(ممکنه بگیم در عوض چیز خوب هم خوب میموند)، باشه قبول ولی در این صورت امید هم معنایی نداشت.
ولی چرا تغییر میکنیم ؟!
همه ی ما ( آدم ها ) یه ایدهآلی توی زندگی داریم و هر روز واسهی رسیدن به اون ایدهآله تلاش میکنیم در طی رسیدن بهش هم تغییر میکنیم . خیلی از این تغییر ها خوب و مثبت هستن مثلا اگه اون کسی که توی ایده آل زندگیش درس و علم مهمه و نقش زیادی داره جوری تغییر میکنه که فضا برای کار علمی محیا باشه ، کسی که ورزش و سلامتی براش مهمه سیگار رُ ترک میکنه و ….
اما یه سری تغییرها هستن خیلی بد و نابود کنند هستن . دلیل این که این جوری تغییر میکنیم رُ نمیدونم شاید ایده آلمون رُ اشتباه انتخاب میکنیم یا اصلا ایدهآلی برامون وجود نداره و بی هدف جلو میریم .
باید ترسید ، باید مواظب بود ، باید حواسمون به خودمون و تغییراتمون باشه ، باید حواسمون به رفتار اطرافیان و دوستانمون باشه که اگه همه با هم رفتارشون عوض شد بفهمیم جایی از کارمون اشتباهه ، باید حواسمون به گذشته و حال خودمون باشه و باید حواسمون به خودِ خودِ خودِمون باشه که مبادا روزی دلمان برای خودِ گذشته تنگ شود .
رنگ : آبیِ ِ تیرهی تیره
.پ.ن : یک فنجان “تنهایی” با من بنوش …
خوب نیستم .