قالب وردپرس

جفت دو

زمان گذشت، زمان گذشت، زمین چرخید، زمین چرخید و 365 روز گذشت. اکنون این منم سیاوشی 22 ساله با ذهنی پریشان‌تر از همیشه. با مغزی گیج‌تر از قبل که  مثل تام و جری اطراف سرش ستاره می‌چرخد. با خاطری مشوش‌تر از قبل که دیگر هرگز با لالایی مادر خاطرش راحت نمی‌شود. با دغدغه‌هایی بزرگتر که خواب را از چشمانش می‌گیرد. با مشکلاتی بزرگتر که فشارشان از فشار هوا نیز بیشتر است. با آرزوی‌هایی بزرگ که رنگشان به بی‌رنگی آب شده و با خنده‌های بسیار که نقابی از بغض درون دارند.

این منم سیاوشی 22 ساله با غمی فرسایشی در اعماق قلبش، غمی از جنس پلاستیک که هزاران سال طول می‌کشد تا تبدیل به خاک شود، تا مفید باشد! این منم با خاطراتی خوش اما آزار دهنده که برای فراموشی‌شان باید همه آن‌ها را با تمام جزیات به یاد آورد سپس فراموششان کند، یادآوری شرط اول فراموشیست.

این منم سیاوشی 22 ساله که قبل از آوردن جفت دو در زندگی‌اش برنامه ها و اهداف زیادی داشت. رویاهایی که چنان بی‌ورزنش می‌کردند که پرواز می‌کرد، به هر کجا که می‌خواست می‌رفت و … اما اکنون چیزی جز بغض ندارد.

این منم سیاوشی 22 ساله اما خسته تر از هر وقت دیگری. خسته‌تر از کارگری که صبح تا شب را سرکار بوده ولی هنوز شرمنده زن و بچه‌اش است. خسته‌تر از بازاری‌ای که چک‌هایش برگشت خورده است. خسته‌تر از مدیر شرکتی که محصولش به نتیجه نرسیده است. خسته‌تر از فرهادی که به عشق شیرین کوه را کنده و به شیرینش نرسیده است. خسته‌تر از نویسنده‌ای که کتاب هایش مجوز چاپ ندارند. خسته تر از عکاسی که دوربینش شکسته، خسته‌تر از راننده‌ای که لاستیک ماشینش پنچر شده، خسته‌تر از فروشنده‌ای که مغازه‌اش در آتش سوخته، خسته‌تر از گاوصندوقی که رمزش شکسته و خسته از هر سیاوش دیگری خسته ام.

این منم سیاوشی 22 ساله در آستانه فصلی سرد، فصلی سخت. در ابتدای درک هستی آلوده زمین و یاس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دست های سیمانی.

رنگ:خاکستری تیره، رنگ ستاره.

پ.ن: طلسم ننوشتن را شکستم. بازم می‌نویسم.

قالب وردپرس